آش نخورده و دهن سوخته ...
در زمان های دور مردی در بازارچه ی شهر حجره ی پارچه فروشی داشت. شاگردش پسر خوب ومودبی بود ولی خیلی خجالتی .همسر تاجر کدبانویی بود که دست پخت خوبی داشت و آش های خوشمزه اش دهان هر کسی رابه آب می انداخت.
روزی تاجر بیمار شد و به دکانش نرفت شاگرد دکان را باز کرد ولی از تاجر خبری نشد.بالاخره به او خبر رسید که تاجر بیمار است و او باید به دنبال دکتر برود .پسرک دکان را بست و به دنبال دکتر رفت .دکتر به منزل تاجر رفت و اورامعاینه کرد.و برایش دارو نوشت .پسر بیرون رفت و دارو را خرید و هنگام برگشت دیگر ظهر شده بود و همسر تاجر خیلی اصرار کرد اوبرای ناهاربماند.همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود . سفره را انداخت و کاسه های آش را چید.تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق بیاورد. پسرک که خیلی خجالت می کشید فکر کرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد .با خود گفت بهتر است بگویم : دندانم درد می کند.پس دستش را روی دهانش گذاشت. تاجر که به اتاق برگشت دید پسرک دستش را روی دهانش گذاشته .به او گفت : دهانت سوخت ؟
حالا چرا اینقدر عجله کردی؟ صبر می کردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی. زن تاجر با قاشق ها رسید و به تاجر گفت : این چه حرفیست که می زنی ؟؟ آش نخورده و دهن سوخته !!! من که تازه قاشق آوردم .
مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدند و از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران میبارد، آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.
امروز پسر من برای اولین بار در زندگی میتواند ببیند !!!
اندر حکایت عادیان.... راستی سلام
.... عادیان نه تنها در برابر آخرین اتمام حجتهای هود (ع) تمکین ننمودند بلکه با وقاهت تمام سخن گفتند که هر نوع امیدی از هدایت آن روحهای فرو رفته در غرور و پلیدی ناامید میشد، آنها گفتند «فأتنا بما تعدنا ان کنت من الصادقین» «پس اگر راست میگوئی آنچه را (از بلا و عذاب الهی) به ما وعده میدهی بیاور»
هنگامی که سخن به اینجا رسید و آخرین حرف خود را که نشانه امتناع کامل از قبول دعوت هود بود زدند و او به کلی از هدایت آنان مأیوس شد به آنها گفت: اکنون که چنین است بدانید عذاب و کیفر و خشم خدا بر شما مسلماً واقع خواهد شد (قال قد وقع علیکم من ربَّکم رجسٌ و غضب).
همانگونه که ملاحظه میشود در آیه مذکور خبر عذاب با فعل ماضی آمده «واقع شد» در حالیکه عذاب الهی در زمان آینده، بر عادیان واقع میشود و این حکایت از محقق الوقوع بودن آن دارد، چرا که «کلام خدای متعال مجرد از زمان ماضی، حال یا آینده است و هنگامیکه میگوید «وقع علیکم» گویا آن، فعلاً حادث شده چرا که احدی توان ممانعت از قضاء خدا را ندارد.»
منبع: pharmatums90.ir
ادامه مطلب ...سلامممممممممممممممم
روز سه شنبه ۱۹/۲/۹۱ ساعت 10 تا 13 حل تمرین فیزیک (استاد حیدری ) هست.
"دوستان گفتیما نگین نگفتین!!!!"
سلااااااااااااااااااام
خیلی وقته پست نذاشتم ٬ دلم تنگ شده بود
این پست یه موضوع آزاد هست ٬ یعنی چی؟!!
من دوست دارم یک جمله ای که دوست دارم رو بنویسم .....
حالا شما هم می تونید جمله مورد علاقتون رو بذارید تو بخش نظرات.
( راستی تعداد نویسند هامون زیاد شده ها )